آن زن می دانست که گرگها در کمینند و از صدای ناله او به وجد می آیند.
او می دانست که خون عزیزش می جوشد ، قل قل می کند .
او باید ستون خیمه ای باشد که قرارست کودک خردسالش علمدارش گردد .
در خود گریست ، در خود شکست اما ایستاده و با صلابت چون کوه می غرید
و چون دریای مواج به کرانه ی صبر زینبی می زد تا کور دلان ببینند که او
ایستاده است و قهرمانانه علمداری می کند.
و چه نیکو تاریخ تکرار می شود .
ساله ای که هنوز شهادت را نه به لفظ و نه محتوا درک نمی کردم .
که باید کلاس درس را رها نماید تا خونش دانشگاه بزرگ انسان سازی بنا کند .
فهمیده بود که باید برود و عشق زمینی اش را به عشق آسمانی پیوند دهد .
مادرم ؛ همان بانوی ایستاده در طوفان حوادث ، چه خوب خیمه داری کرد ؛
هنوز خیمه عشق پدر شهیدم برپاست و هنوز مادرم بانوی خانه ای ست که
مردش به عشق وطنش آسمانی شد و این سببی ساخت که بانو و کودکانش ماه و
ستارگان این خیمه آسمانی باشند.
خواهرم ؛ هیچگاه اشکهای مادرم را ندیدم ، هیچگاه شِکوِه از زمانه نکرد ، ه
یچگاه از تازیانه ی روزگار نگفت و هیچ از بازی تقدیر !
اما همیشه در گوشم می خواند : داستان رقیه ی حسین را ، همواره برایم
از طفلان مسلم می گفت . همیشه غیرت عباس و شجاعت حسین (ع)
را برایم تکرار می کرد.
تزریق کرد و جرعه جرعه عشق رهبرم را به من نوشاند و بزرگم کرد.
امروز آنقدر قوی و نیرومند شدم که می توانم عَلَمِ سنگین رسالت زینبی ام
را به دوش بکشم ؛
خواهرم می دانی ؟
چرا که تو تشبیه بانوی خاطره های منی که صبر در مقابلش زانو می زد
و اشک جرات باریدن در هوای نامحرمان را نداشت .
می دانم این یک تکرار زیباست. دیروز به خردسالی کودکِ امروزت بودم و
مادرم به صبوری و طراوتِ امروزِ تو و گل های پرپرمان نیز هردو به یک سن و سال .
چقدر شبیه به هم ، چقدر عاشقانه و چه با صلابت .
وقتی به تو می نگرم در می یابم که هنوز مصطفی احمدی روشن نفس می کشد ،
حضور دارد . چون تو هستی و در دامانت کودکی را می پروری که فردا خود مصطفی است ،
مانند پدرم علی که وجود دارد ، هست ، و هنوز نفس می کشد و کلاس هایش پراست از
کسانی که با چشم دل و با بصیرت او را می بینند و درسهایش را از بر می کنند.
خواهرم ؛ شجاعت و صبوریت بسیار غرور انگیز و افتخار آمیز است و یقین دارم
که فردا کودکت نیز به وجودت خواهد بالید.
است با تمام وجود و تا مغز استخوان بسوزی و لب باز نکنی تا دشمنان قسم خورده ای
که چون خفاشان شب پرست از نور معنویت ودانش و ولایت پذیری همسرت به
ستوه آمده بودند هلهله نکنند (که توانستی ) می دانم که با خود عهد کرده ای که
راه مصطفی شهیدت را با تمام سلول های وجودت روشن نگه داری (که می توانی )
می دانم که مصطفی شهیدت به وجودت می بالد و افتخار می کند و از عرش خدا
آنچنان قهقهه مستانه می زند که : ببینیند بانوی مهربان خیمه مرا که چه نیکو علمداری می کند!!!
خواهرم ، هر روز کلاس های مدارس و دانشگاه هایمان به یاد علی ها و
مصطفی ها جوانه می زنند و گل می کنند و عطرشان تمام دنیا را آکنده از شمیم
خوش الهی می کند.
در وجود خود یک احمدی روشن اند . دیروز آنها از معلمان شهیدشان
آموخته بودند که باید بروند تا بمانند . آنها رفتند تا ماندگار شوند و وای بر آنان که ماندند و ...
خواهر خوبم ؛ می خواهم بدانی که ما دلهایمان را به هم گره زده ایم ، اعتقاداتمان زنجیری
است ناگسستنی و راه و مسیر پرواز عزیزانمان همواره روشن و پرنور . چشمان
ما بیدار است . آنقدر این انقلاب علی و مصطفی و ... داده است که هر ورق از تاریخش
عاشوراست و هر سپیده دم مردم این آبادی به عشق آنان و به یاد آنان به خورشید
چشم می دوزند.
و منتظر اند تا در باغ شهادت به رویشان باز شود .
،اساتید، دانش آموزان و دانشجویان قلم هایمان را تیز تیز کردیم و در رگ قلم
هایمان خون مصطفی ها می جوشد .
به جنبش در می آید عطر یاد و شجاعت آن جوانان ماه سیرت در تمام دنیا پراکنده می شود .
خواهرم بدان که هرگز این قلم ها بیکار نخواهد نشست و هر روز مصطفی ای جدیدی
در طالع ایران سربلندمان زاده خواهد شد و آرزوی خفاشان شب پرست در گور
ابدی مدفون خواهد گردید.
وایستاده به دیدار عزیزانمان نائل شویم.
خورشید باشد . ان شاء الله
نظرات شما عزیزان: